سلام سلام صدای منو از
شمال زیبا با صبح های بینظیرش میشنویدحیف که خونه
پدرشوهر شرایط زیادشون نیست این دوروز که اینجا هستیم اینچنین گذشتبرادر شوهر کوچیکه که تازه از بیمارستان اومده به طرز وحشتناکی تو دو هفته وزنش کم شده و لاغررررر لاغرررر شده بچه و دیگه اون تپلی بامزه نیست و هی فرت فرت انسولین تزریق میکنه و یکم بردیمش بیرون چرخوندم تا حالش بهتر بشهبرادر شوهر بزرگه هم که دیگه بلاحت و خریت و نادانی رو بحدییییی رسونده که زنش رفته و اصلا اجازه ندادن کسی بره ببینمشما که اومدیم به مادرش زنگیدم چقدر تحویل گرفت گفت خانداداش قضیه باهمه فرق داره بیاید ببینیدش حرفهاشون بشنوید رفتیم دیدیم و چقدر تاسف خوردیم که این آدم نمک نشناس نادونه خر قدر زندگیشو ندونسته و دختره حاضر نیست برگردهفقط یه چیزی گفت که سالهاست خاله های آقای پدر منتظر بودن اتفاق بیفته اونم اینکه جاری گفت خانداداش به مردی که پدرشو میزنه میشه تکیه کرد و اعتماد کرد . چیزی که ده سال پیش خالش وقتی از مظلومیت مادرشوهرم تعریف کرد گفت پدرشوهرت پدرشو زده بود و ما باید زودتر طلاق خواهرمونو میگرفتیم قبل اینکه بمیره و حالا منتظریم بشنویم یکی از این پسراش زدنش تا دلمون خنک بشه تا تقاص کارهایی که با خواهرمون کرده رو پس بده اینها رو که الان میشنوم اگه تقاص نیست پس چیه ؟؟؟پ.ن :وای یادم رفت از پری بگممممپری که عین همیشه فقط غر میزنه و فقط نمیدونم چرا موهاشو شونه نمیکنه جدیدن همه رو هم ول میکنه توی سر و صورتش فاجعه قرن اینجاست + نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 7:58 توسط | خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:46